جدول جو
جدول جو

معنی چرخ دلو - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ دلو
(چَ خِ دَلْوْ)
چرخ دولاب. دولاب. چرخاب. چرخ چاه. چرخی که دلو را از چاه برکشد. چرخی که بوسیلۀ آن دلو خالی را بدرون چاه فرستند و دلو پر از آب یا پر از خاک را از چاه بالا کشند. علاق. علاقه. معلّق. (منتهی الارب). رجوع به چرخ چاه و چرخ دولاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
نوعی وسیلۀ تفریح برای کودکان به صورت دستگاه گردنده با نشیمنگاه هایی که در هوا می چرخد، نوعی آتش بازی که فشفشه ها را بر گرد چرخ سبک چوبی نصب می کنند و پس از آتش گرفتن دور خودش می چرخد، چرخ آبگون، کنایه از آسمان برای مثال چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ - ۶۰۶)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ فَ لَ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 5هزارگزی شمال خاوری مشهد متصل به کشف رود واقعست جلگه و معتدل است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ خِ فَ لَ)
عبارت از عرش است. (آنندراج) (غیاث). چرخ گردنده و عرش. (ناظم الاطباء). آسمان. سپهر:
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و ننگ و ژکور.
رودکی.
ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن بروز نبرد.
فردوسی.
اصل بزرگ از بنه هرگز خطا نکرد
کس را گزافه چرخ فلک پادشا نکرد.
منوچهری.
ای به گه انتقام همچو حسودت مدام
خواسته از خشم تو چرخ فلک زینهار.
خاقانی.
چرخ برهم زنم ارجز بمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.
حافظ.
، گردش فلک. گردش آسمان. حرکت دوری فلک، دستگاهی که در اعیاد وجشنها سازند از چوب، و در آن عده ای پالکی گونه است که مردم در آن نشینند و چرخ گردش دورانی کند. ساختمانی از چوب چون دایره ای فراخ که بر پایه ای استوار است و بر آن نشیمن های چوبی جابجای آویخته است و برای تفریح اطفال و غیر اطفال هر یک در نشیمنی قرار گیرند و چرخ در مدار خود گردد و سوارشدگان را گرداند. چرخ و فلک. نوعی اسباب سرگرمی و تفریح که بیشتر کودکان بسوار شدن آن رغبت ورزند:
از بسکه بسر گشتم چون چرخ فلک هر سو
چون چرخ فلک دایم زیروبرم بینی.
عطار.
، یک قسم آتش بازی که چرخ میزند. (فرهنگ نظام). قسمی آتش بازی. نوعی آتشبازی که گاه سوختن دائره وار چرخد. قسمی آتشبازی که هنگام سوختن گرد گردد. رجوع به چرخ و فلک شود، قسمی گل و گیاه. گل ساعت
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
بمعنی کماندار است. (آنندراج). دارندۀ کمان. آنکس که با کمان تیراندازی کند:
ز شه برجی قضا را چرخداری
ملک را دید در میدان برابر.
حکیم ازرقی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَلْوْ)
کنایه از دنیا باشد. (برهان). دنیا. (ناظم الاطباء) ، کنایه از برج دلو هم هست که یکی از دوازده برج فلکی است. (برهان). برج دلو که برج یازدهم از بروج دوازده گانه بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
طایفه ای از طوایف قشقائی. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برج دلو
تصویر برج دلو
آبام دول بهمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
چرخ سپهر، چرخ بازی
فرهنگ لغت هوشیار
((~ ~.))
نوعی اسباب تفریحی کودکان که عبارت از دستگاه گردنده ای است که بر آن صندلی هایی ساخته شده که در آن می نشینند و در هوا دور محوری می چرخند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخ فلک
تصویر چرخ فلک
((چَ خِ فَ لَ))
آسمان، سپهر، چرخ گردنده
فرهنگ فارسی معین
گردش و چرخش
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی چرخ نخ ریسی
فرهنگ گویش مازندرانی